گرفتاریه دیگه !


با بازگشت فخرالملوک از کرمان و آوردن یک خروار خاطره از آنجا ، انشاالله بزودی این وبلاگ به روز میشه . با ثبت خاطراتی که با دیدن فامیل و شنیدن ماجراهای قدیم ،دوباره زنده شدن .

خاطرات مربوط به شهداد و سیرچ ، از کودکی برادرها ، ماجرای زمین بیب ما طلعت ( بی بی ماه طلعت ) یعنی مادر عمه بی بی، که شمس الملوک برای احیا اون قصد سفر به شهداد داره ، البته اوایل پاییز وگرنه ممکنه تو گرمای خرماپزون شهداد در این فصل دچار مشکلات غیر قابل برگشت بشه !! و یا از ماجرای دکان آقدایی آمهدی و آ مندلی ( آقا محمدعلی ) با عطر و بوی نون کشمشی های معروفشون تو کوچه ی مسجد حاج آقا علی ،و از ملاقات با بدری خانم رستاخیز ، از جریان خرید " دبلنا " ، کتابفروشی " کیمیا " و از ماجرای انفجار آزمایشگاه شیمی داداش علی و و و ...... 

 

چیزی که یادآوریش رنج آوره ، مشاهده ی کهن سالی بزرگترهامون در کرمان بود و بیماری های مربوط به این سن و سال . تنها شدن ها و از دست دادن همخونه هاشون .....
 

 


حتی خونه ی خاله جان هم دیگه یک خونه ی معمولیه ، با در بسته . دیگه اونایی که از اونجا رد میشن درِ اون خونه رو نمی زنن و خالجان ، طبق توصیه ی پزشک معالج ، هر روز توی اتاق رو به آفتابشون ، روی صندلی نشستن و حیاط رو تماشا می کنن . به امید اینکه کسی زنگ در اون خونه رو بزنه یا صدای زنگ تلفن بلند بشه .....

درخت انار رو که بریده بودن دوباره درختچه ای شده ، اما ایندفعه پشت درِ بسته ! درخت وسط آشپزخونه اینقدر عادی شده که به چشم نمیاد . از رفت و آمدها هم خبری نیست . حتی دیگه احمدشاه هم ، درِ اون خونه رو نمی زنه و قربون صدقه هاش دردسری ایجاد نمی کنه ...... چقدر زود به بهانه ی گرفتاریها ، از یادها فراموش شده و چه بی رحمانه در فراموشخانه های اذهان زنده به گور میشیم .

یادمون باشه یه روزم خودمون پیر میشیم ،و همه ی اونایی که امروز دورمون حلقه زدن و ما رو نگین تنهائی هاشون کردن ،به بهانه ی گرفتاری تنهامون میذارن ! تنهای تنها !

این بیماری " گرفتاری " عجیب مُسریه ، عجیب !

 

نظرات 3 + ارسال نظر
نیلوفر سه‌شنبه 16 فروردین‌ماه سال 1390 ساعت 18:06

نویسنده: نیلوفر
شنبه 16 مرداد1389 ساعت: 3:20

سلااااااام
یک کشف بزرگ انجام دادم! از پست این دفعه

زیباترین و مفیدترین ثمره ی خاطره نویسی اینه که گذر عمر و احوال رو به آدم نشون میده و در همین گذشتن ها چه پندهای بزرگی وجود داره که راهنمای امروز و فردای من و شماست.

گستره ی عمر در هر روزش زیباست، با همه ی پستی ها و بلندی هاش، مثل طبیعت میمونه، اگه دره نداشته باشه همونقدر نازیباست که اگه قله نداشته باشه.

خوشحالم از برگشتن فخرالملوک و درخت اناری که جوانه زده، هر چند پشت در بسته، شاید اینطور نگاه کنیم که پشت در بسته تا یادآوری کنه چه خاطراتی تو اون خونه بوده...

گرفتاری... فکر میکنم همه اینطور هستیم یا دست کم میشیم اما نه وقتی که برنامه ریزی درستی برای تمام جنبه های زندگیمون داشته باشیم.

پروردگارا مرا تنها مگذار که تو از همه ی بازماندگان بهتری/سوره مبارکه انبیاء

دست حق یارتان

مژده سه‌شنبه 16 فروردین‌ماه سال 1390 ساعت 18:05

نویسنده: مژده
شنبه 16 مرداد1389 ساعت: 11:40
با خووندن این پستت چه حسی پیدا کردم.... به یاد دایی خدا بیامرزم می یوفتم... یادش بخیر... کاش هنوز بچه بودیم و گرفتاری ها نبود که نیست ولی گربانگیرشیم... شاد باشی

جینی سه‌شنبه 16 فروردین‌ماه سال 1390 ساعت 18:04

نویسنده: جینی
یکشنبه 17 مرداد1389 ساعت: 16:9
از این بیماری متنفرم!

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد