-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 2 فروردینماه سال 1395 15:18
نوروز بمانید که ایّام شمایید! آغاز شمایید و سرانجام شمایید! آن صبح نخستین بهاری که ز شادی می آورد از چلچله پیغام، شمایید! آن دشت طراوت زده آن جنگل هشیار آن گنبد گردنده ی آرام شمایید! خورشید گر از بام فلک عشق فشاند، خورشید شما، عشق شما، بام شمایید! نوروز کهنسال کجا غیر شما بود؟ اسطوره ی جمشید و جم و جام شمایید! عشق از...
-
فصل گل نرگس ...
دوشنبه 8 دیماه سال 1393 12:08
اگه صدساله ام باشی ، حتی اگه مادرت رو در صد سالگی از دست داده باشی یه روز میرسه که وقتی از خواب بیدار میشی با وجود هزاران مشغله ، می بینی حالت یه جوریه، سخت دلتنگ کسی هستی گمکرده ای داری ... دنبال کسی می گردی دلت می خواد مثل قدیم ، تلفن رنگ بزنه ... بدوی گوشی رو برداری ... ........... ....................
-
[ بدون عنوان ]
جمعه 4 مهرماه سال 1393 22:41
وقتی تنهاییم دنبال یک دوست میگردیم. وقتی پیدایش میکنیم دنبال اشکالاتش میگردیم. بعد که از دستش دادیم پیِ خاطره هایش خواهیم گشت. و باز تنــــــهاییم . "ژان پل سارتر"
-
لحظه های شیرین با هم بودن
پنجشنبه 22 خردادماه سال 1393 18:09
اون وقتا ما دو شیفت مدرسه می رفتیم . از ساعت هشت صبح تا دوازده و بعد از ظهر از ساعت دو تا چهار یا چهار و نیم. وای که چقدر سخت بود . ظهر خسته و گشنه می اومدیم خونه ، نهار خورده و نخورده تند و تند مشقامونو می نوشتیم و شروع می کردیم درس خوندن و اگه قرار بود شعری چیزی حفظ کنیم ، طوطی وار حفظ می کردیم . به بابا التماس می...
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 11 خردادماه سال 1393 11:31
ای غایب از نظر به خدا می سپارمت .
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 15 اردیبهشتماه سال 1393 23:09
شما که بودید حتی اگر دستمان به دامانتان نمی رسید،دلمان گرم بود که هستید. که سایه تان بالای سرمان است .که بزرگتر داریم . شما که بودید دلمان خوش بود که خانم داریم ،که کنیزتان هستیم هرچند ناقابل هرچند نافرمان .هرچند دور از ادب . شما که بودید دلمان قرص بود که تنها نیستیم . غم بی کسی نداشتیم . غصه ی بی پناهی دلمان را نمی...
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 10 اردیبهشتماه سال 1393 17:32
و تو گویی که بهار، مرغی شد از سر شاخه پرید ...
-
همای سعادت یا ... !؟
شنبه 30 فروردینماه سال 1393 14:42
شمس الملوک که به دلیل شکستگی انگشت پا محکوم به گذراندن دوران سه-چهار هفته ای استراحت اجباری شده بود با بی صبری انتظار می کشید تا این دوران به سر بیاد و دوباره روزهای شیرین پیاده روی و خرید رو از سربگیره. البته لازم به ذکره که انگشت پای شمس الملوک هم که مثل آدمیزاد به دری ، دیواری ویا کمدی برخورد نکرده یا مثلأ وسیله ی...
-
مواظب باش ، داری فراموش میشی !
شنبه 30 فروردینماه سال 1393 13:08
۱ با نهصد و نود و نهمین فریاد " پاشو ! چقدر می خوابی ! " ، وحشتزده از خواب می پره . بالشو بغل می کنه و تو جاش غلت می زنه .با خودش میگه : ااااااااااه ! نمیذارن یک دقیقه بخوابی من دیشب فقط سه ساعت خوابیدم ! بعد همونطور خواب آلود ،در حالیکه تو جاشه ، با چشمای بسته کورمال کورمال دنبال چیزی می گرده اما پیداش نمی...
-
در انتقام لذّتی ست ، که در عفو نیست !!
جمعه 16 اسفندماه سال 1392 09:05
از اونجا که از قدیم گفتن " گهی زین به پشت و گهی پشت به زین " بالاخره نوبت مهری هم رسید اما طرف نبود که بهش بخنده ! البته درسته که خودش یک امتیاز به نفع مهری بود اما این چیزی از وخامت اوضاع کم نمی کنه . چند ماه بعد از اون ماجرا ،روزی که قرار بود مهری پرده ها رو دربیاره تا بشوریم حسابی دلشوره گرفته بودم .حتی...
-
وقتی پالس منفی کمونه می کنه !
سهشنبه 13 اسفندماه سال 1392 19:23
وقتی به این خونه اسباب کشی کرده بودیم . اون بنده خدا اومده بود کمکمون . همون که همیشه سرشار از موج منفیه .همون که با غرغر کردن های بیش از حد،پالس های منفیش رو همه جا منتشر می کنه .همون که تمام مدتی که کار می کنه نفس نفس می زنه و از خودش صداهایی مثل فِش و فِش در میاره . همون که حسابی جّو خونه رو خراب می کنه . و من بازم...
-
اول هر کار، به نام خدا
یکشنبه 11 اسفندماه سال 1392 00:35
سلام دوستان خوبم ،عزیزان مهربان ، خواننده های خاموش این وبلاگ ناقابل، همراهان لحظه های غم و شادی من ... پیغامتون از راه دور رسید. حتی اگه نظر ندید، همین که نوشته هامو می خونید برای من دلگرمی بزرگیه . ممنونم از اظهار محبت شما ... ممنونم از اینکه قابل دونستید . از توجهتون بی نهایت سپاسگزارم و از خدای مهربان متشکرم که...
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 19 بهمنماه سال 1392 10:58
انشاالله به زودی ...
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 25 دیماه سال 1391 00:30
تعطیل است .
-
نوروزنامه
چهارشنبه 3 اسفندماه سال 1390 00:10
۱ اواسط بهمن ماه است و شهر من کم کم چشمهای خواب آلوده اش را باز می کند. بازار غرق در عطر گلهای بیدمشک .کف بازار، هر جا نگاه می کنی قدم به قدم بقچه ها پهن است و گلهای مخملین بیدمشک روی هم انبار شده . دختر آقا عمو از راه می رسد . ساک قرمزش پر است از خرت و پرت . از جمله چند پاکت گل بیدمشک .هرسال بهترین نمونه های گل...
-
اِشنَفتی بِرادرِ مـَ ؟
یکشنبه 3 مهرماه سال 1390 14:49
یکی دوماهه همسایه روبرویی ما خونه شو تخلیه کرده و کوبیده . اینطور که پیداست می خواد هفت طبقه بسازه . درسته که سر و صدا و گرد وخاک زیادی به پا کرده و حالا حالاها هم ادامه داره ، اما من اصلأ از این بابت ناراحت که نیستم هیچ ، خیلی هم خوشحالم. میدونین چرا ؟ یکی از کارگرای این ساختمون کرمونیه و از اونجا که به مقتضای کارش...
-
دوران خوش آن بود که با دوست بسر شد
سهشنبه 29 شهریورماه سال 1390 11:39
هفت روز می گذره از رفتن دایی جان عزیز مون، آقدایی احمدآقای مهربان وقتی که دفتر ایام رو ورق می زنم ،به روزهایی می رسم خالی از هر دغدغه و نگرانی ، روزهای شادی که در کنار بی بی جون و آقدایی احمدآقای عزیز گذروندیم ، روزهای شور شوق ،بازی و شادی و خنده ... یادمه روزای عید ،با لباسای خوشگل و نو ،همراه بزرگترامون ، اول می...
-
این " هزارتو " ی مجازی !
شنبه 26 شهریورماه سال 1390 15:30
بالاخره عطای فیض بوک رو به لقایش بخشیدم و خارج شدم ! ناگفته نماند که این پیشنهاد مدتهاست از طرف دخترم مطرح شده بود،ولی من اصرار داشتم بخاطر رفع تنهایی و دلتنگی هر دومون ،و برای اینکه گهگاهی خبری از دوستان کرمونی مون دریافت کنیم اون فضا رو ترک نکنیم . اما الان احساس می کنم یه بار سنگین رو زمین گذاشتم . بیخودی خودمو...
-
اتوبوس فرهنگی هنری !
سهشنبه 15 شهریورماه سال 1390 19:15
سلام دوستان خوبم با خودم مبارزه کردم و لِخ کشیدم اومدم بلاگ سکای ببینم چی میشه . شاید راه افتادم . * چند روز پیش شمس الملوک می گفت که در یک بعد از ظهر داغ تابستون امسال ،بعد از کلی انتظار و در ایستگاه ،منتظر بودن بالاخره سوار اتوبوس شدم .از شانس بد من همه ی مسافرا آقا بودن. می گفت همه شون بلا استثناء گردنشون کج و یه...
-
کجایی کودکی !
جمعه 7 مردادماه سال 1390 10:52
بچه که بودیم مامان برای هرکدوممون یکی یه دونه جاجورابی خوشگل و باسلیقه دوخته بودن که یا به دیوار آویزون می شد یا به در کمد. این کیف خوشگل برای من ، جا خوراکی بود نه جاجورابی ! وقتی مش ربابه می رفت خرید همیشه تو سیاهه ( همون لیست امروزی) که مامان بهش می دادن حتمأ حتمأ بیسکویت مینوی عکس دار یا جایزه دار هم بود .همینطور...
-
فیض بوک !
چهارشنبه 15 تیرماه سال 1390 10:14
سلام سلام بالاخره مقصر شناخته شد ! دیشب طی یک جلسه ی مفصل با بچه ها ،به این نتیجه رسیدیم که عامل اصلی این ننوشتن ها و بی علاقگی به وبلاگ همانا ف...س بوک است که اعتیاد آوره و با اینکه تقریبأ فاقد هرگونه بار محتوایی باارزشه ،اما آدم رو می کشه سمت خودش ، پیر و جوون هم نمی شناسه ! مخصوصأ وقتی می بینی بیشتر اونایی که شاید...
-
گاهی سکوت حرفهای قشنگی می زند !
دوشنبه 13 تیرماه سال 1390 10:15
- نمی نویسی ؟ - راستش دستم به نوشتن نمیره ،تو هیچ سبکی ، نه شاد نه غمگین ... - شاید سوژه نداری - حدود نود سوژه آماده ی پرداخت دارم به جز سوژه هایی که هر روز پشت هم میرسن ! - شاید افسرده شدی ؟ - غمگین و دلتنگ یا منفعل هم نیستم . - پس تنبلی می کنی ! - کارهای زیادی دارم که انجام میدم - پس وقت نداری ... - همیشه ساعتی رو...
-
تابستون و ...
سهشنبه 31 خردادماه سال 1390 18:28
سلام دوستان خوبین ؟ خوشین ؟ دلم براتون حسابی تنگ شده ، تا بتونم میام بهتون سر می زنم و نظرات وبلاگو تأیید می کنم. شمس الملوک هم خدارو شکر رفته شمال و گوشام در حال استراحته ! باید فردا پس فردا برگرده .البته ننوشتن من ارتباطی به نبودن اون نداره .حدود هشتاد، نود تا سوژه موجوده اما فرصت ویرایش ندارم. حتی فرصت نکردم قسمت...
-
آدم با چنگال آب حوض خالی کنه اما ...
چهارشنبه 18 خردادماه سال 1390 01:40
15 خرداد الحمدلله ،شکر خدا آتش بس اعلام شد ! کجا ؟ تو خونه ی شمس الملوک اینا ! چه خبر بود ،خوب معلومه جنگ سرد !!! دقیقأ گوشهای بنده حدود سه روزه در استراحت مطلق بسر می برن و نفسی می کشن .البته طرف ،بیست دفعه ای تماس گرفته اما به دلیل تعطیلات و حضور همسران گرامی در منزل و در نتیحه نبود وقت کافی به سلام و علیک مختصری...
-
به قول " مادر بچه ها ": بیا و بچه بزرگ کن !
یکشنبه 8 خردادماه سال 1390 15:53
هیجده نوزده سالی می شد اردیبهشت کرمون رو ندیده بودم . شلوغ بازی و جریس پریس چغوکا (جیک جیک گنجشکها ) و سر و صدای کلاغها و کِراجَک ( کلاغ زاغی ) ،صدای تکراری نوک زدن دارکوب سمج به تنه ی درختهای چنار ، منو می برد به سالهای دور .سالهایی که بابا حیاط رو آب پاشی می کردن و بعد از ظهرها مراسم هندونه و خربزه خورون دور هم بود...
-
چقدر این دوستداشتنهای بیدلیل خوب است
شنبه 7 خردادماه سال 1390 17:18
این با هم بودن ها، با هم خندیدن و ... با هم گریستن ها را دوست دارم . زندگی یعنی این .
-
شمس الملوک تریلیاردر می شود !!!
پنجشنبه 15 اردیبهشتماه سال 1390 21:42
تلفن زنگ می زنه ، شمس الملوکه . زده به سرش ! یعنی حسابی به تکاپو افتاده تا بره شهداد کرمان و زمینی که ارثیه ی عمه بی بی خدابیامرزه، احیا کنه.آخه بهش گفتن شهداد یکی از جاذبه های توریستی کرمان شده و این بنده خدا هم تصمیم گرفته زمین رو بسازه و تبدیل به مکانی برای جذب توریست کنه .حتما می پرسید چه جوری ؟ خوب ، معلومه حتمآ...
-
به کرمان سلام می کنم
دوشنبه 12 اردیبهشتماه سال 1390 09:44
............ .............. تو هم بیا به صبح شهر ملی تو هم بیا سلام کن به تهران برنامه ی سلام تهران ... تلویزیون رو خاموش می کنم . با اینکه ظاهرأ " سلام تهران " از همه ی برنامه های صبحگاهی پر محتوا تره .اما امروز برای من ،روز سلام کرمانه ! دیگه خسته شدم از اینجا. با اینکه خیلی شهر شاد و فعالیه .با اینکه عاشق...
-
امان از دست این شمس الملوک !
دوشنبه 12 اردیبهشتماه سال 1390 09:43
-
این خانمهای قاتل !
سهشنبه 6 اردیبهشتماه سال 1390 11:29
تو فامیل ما معمولأ آقایون زودتر بای بای می کنن ! و خانمهامون گوش شیطون کر ، بزنم به تخته .... ! این مسئله تبدیل شده به یک مسئله بحث برانگیز بین زن و شوهرها و هروقت بحث خانوادگی در می گیره معمولآ آقای خونه وسط دعوا میگه شما همونهایی هستین که شوهراتونو نفله می کنین و خودتون 100 سال عمر می کنین ! دروغم نمی گه ، مصداقشم...