وقتی پالس منفی کمونه می کنه !

وقتی به این خونه اسباب کشی کرده بودیم .اون بنده خدا اومده بود کمکمون  . همون که همیشه سرشار از موج منفیه .همون که با غرغر کردن های بیش از حد،پالس های منفیش رو همه جا منتشر می کنه .همون که تمام مدتی که کار می کنه نفس نفس می زنه و از خودش صداهایی مثل فِش و فِش در میاره . همون که حسابی جّو خونه رو خراب می کنه .

و من بازم گوشام دراز میشه و ازش می خوام بیاد کمکمون .واقعأ چرا ؟

اون روز اومده بود و با همین روحیه به ما کمک می کرد .همه شم تقصیر خودش بود .شاید فقط سی بار این 40 تا پله رو رفت پایین و برگشت بالا .اما حاضر نبود حتی یک بار از آسانسور استفاده کنه ! آخه بنده خدا با این همه هارت و پورت و ادعا از آسانسور می ترسه و در عمرش هنوز سوار آسانسور نشده !! خودش میگه آسانسور برای من یعنی مرگ ! خوب معلوم بود که این پله ها خسته اش می کنه و از پا درمیاد.

موقع کار هم مرتب غرغر می کرد که : من گفتم این تخت تو این اتاق جا نمیشه ! مگه میشه بدون پیچ گوشتی ،پیچ باز کرد ؟ اصلأ از همون اول معلوم بود این به درد اینجا نمی خوره ! خلاصه تا ساعت سه بعد از ظهر نق زد و نق زد بعدم یکدفعه لباس پوشیده اومد و گفت من دارم میرم . گفتم کجا ؟ مگه کارت تموم شد ؟ با پررویی گفت نه ، قبلنم گفته بودم تا 3 بیشتر نمی مونم ! 

خدا می دونه چه حالی داشتم گفتم پس بقیه ش چی؟ فردا میای ؟ گفت : من که گفتم تمام هفته سرِ کارم ! دلم می خواست بزنم لهش کنم. دستمزدشو پرسیدم و 10 تومن بیشتر بهش دادم صرفأ جهت اینکه شرمنده اش کنم و گفتم فقط زودتر برو . اونم وسایلشو برداشت و غرغر کنان رفت .

از طرفی "مهری" هم که گهگاهی دستی به بالم می گیره اون روز خونه ی ما بود و از دست این بنده خدا حسابی شاکی و عصبانی بود .کاردش می زدی خونش در نمی اومد .می گفت مرد گنده میره کله ی نردبون میشینه  به من دستور میده براش دستمال و سطل و شوینده ببرم . حالا هم اینهمه کارو برای من نگه داشته ! من با دستای خودم خفه اش می کنم ! الهی خدا مرگش بده ! الهی بره و هیچوقت برنگرده ! خلاصه هی چپ می رفت راست می رفت به این بنده خدا بدوبیراه می گفت. خداییش ،همه یه جورایی کلافه و عصبی بودیم که ناگهان زنگ در بصدا در اومد . در کمال تعجب دیدم طرف پشت دره ! از پشت آیفون مِن مِن کنان گفت : اشتباه کردین،ده تومن زیادی دادین ... اومدم برگردونم.

منم که دیدم این راهو برگشته که مثلأ مدیون ما نباشه و به قول امروزیا تریپ معرفت اومده اصلأ تعارفی نکردم و نگفتم باشه مال خودت ! با بی رحمی هرچه تمام تر درو باز کردم و گفتم بذار تو آسانسور ،یعنی اینکه نمی خوام خودتو ببینم .

از طرفی مهری که ازدستش حسابی عصبانی بود و انگار منتظر فرصتی برای انتقام ،پوزخندی زد و مثل فنر پرید تو راهرو و با یک حرکت حساب شده دکمه آسانسورو زد .

حتمآ حدس زدین چی شد! هیچی دیگه اون اتفاقی که نباید بیفته افتاد ! آسانسور اومد بالا و مهری فاتحانه در آسانسورو باز کرد و در حالیکه ریسه می رفت هی ما رو صدا می کرد . من و ترمه اومدیم دیدیم طرف ،وحشت زده و لرزون و خیس عرق وسط اتاقک ایستاده در حالیکه رنگ به روش نیست و می خواد یه چیزی بگه اما نمیتونه و به تته پته افتاده ! مهری ناجوانمرد هم که حسابی انتقام گرفته بود تو پوستش نمی گنجید و نیشش تا بناگوش باز بود .خلاصه پول رو در کمال بی رحمی ازش گرفت و قبل از اینکه فرصت کوچکترین عکس العملی به طرف بده ، دوباره دکمه همکف رو زد و ..... دیگه خودتون حدس بزنین ... راهرو از صدای فریاد بنده خدا پر شد. انگار یک نفر داره تو چاه سقوط می کنه ! صدای فریادش دور و دورتر شد و قطع شد .

آسانسور که ایستاد فقط 10 ثانیه طول کشید تا صدای در حیاط شنیده شد ! نفهمیدیم چه جوری و با چه سرعتی خودشو به کوچه رسوند ! مهری از پشت پنجره نگاه می کرد و ریسه می رفت و می گفت نوش جونت ! حقّت بود !!

به مهری گفتم کار بدی کردی ،بدبخت داشت می مُرد از ترس .نشنیدی میگن: " در عفو لذتی ست که در انتقام نیست " ،مهری  در حالیکه برای خودش چای می ریخت گفت : ولی بخدا بعضی وقتا در انتقام لذتی ست که در عفو نیست !!!! 

و نفس راحتی کشید و گفت : آخی ،خستگیم در رفت !




نظرات 3 + ارسال نظر
خاتون یکشنبه 25 اسفند‌ماه سال 1392 ساعت 07:35 ب.ظ

سلام مژده جونم
نمیدونم چرا در قسمت پاسخگویی نمیتونم بنویسم.
شما کجا ... اینجا کجا ؟ چه عجب از اینورا ؟
دلم برات خیلی تنگ شده .بالاخره رفتی ؟
ممنون از آدرس وبلاگ عزیزم

مژده یکشنبه 25 اسفند‌ماه سال 1392 ساعت 07:21 ب.ظ http://mahe2dideh.blogspot.com

سلام خاتون ... خوش اومدی ... چه خوشحال شدم دیدم دوباره دست به نوشتن شدی ... می بوسمتون از راه دور ... عزیز مهربون من آدرس وبلاگمو عوض کردم که برات گذاشتم

ترمه پنج‌شنبه 22 اسفند‌ماه سال 1392 ساعت 07:28 ب.ظ http://shabdar4barg.blogfa.com

یادتونه
خیلی کارش نا جوانمردانه بود!!



واقعأ !!

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد