تابستون و ...


سلام دوستان

خوبین ؟ خوشین ؟ دلم براتون حسابی تنگ شده ، تا بتونم میام بهتون سر می زنم و نظرات وبلاگو تأیید می کنم. شمس الملوک هم خدارو شکر رفته شمال و گوشام در حال استراحته ! باید فردا پس فردا برگرده .البته ننوشتن من ارتباطی به نبودن اون نداره .حدود هشتاد، نود تا سوژه موجوده اما فرصت ویرایش ندارم. حتی فرصت نکردم قسمت ششم قصه ی شاذّه خانوم رو بخونم .شبا هم موبایل تو دستم خواب میرم از خستگی ...

این چند روز سرم حسابی شلوغه ،شدیددددددددأ سرگرم آموزش آشپزی و خیاطی وهنرهای دستی به دختر عزیزمان ترمه می باشم و اونم سرگرم خراب کردن مواد اولیه ی موجود یا بعبارتی " مواد لازم "!

هر روز برامون آشپزی می کنه ، از بس برنج خراب کرده امروز دیگه نزدیک بود قابلمه رو بکوبونم تو کله ش !!!

باورکنین هرروز نصف قابلمه پلوی ته دیگ شده باید ببریم بالا پشت بوم ،بدیم کفترچاهی ها ! اینقدر این کبوترا پلو و چلو خوردن که هرکدوم الان سه چهار کیلو وزنشونه . بیچاره ها دیگه پرواز کردن یادشون رفته و عین پنگوئن با شکمای ورقلمبیده رو پشت بوم راه میرن !!!


*


انشاءالله فرصتی پیدا کنم میام و می نویسم .