فال و فالگیری ! ( قسمت آخر )


در همون سالها فالگیر نابینای معروفی در شهرستانک " جوپار " زندگی می کرد که خیلی جوون بود . او بدون اینکه از وسیله ای استفاده کنه غیب می گفت و اینقدر هم درست پیش بینی می کرد که چند بار برده بودنش آب خنک خورون ! این فالگیر به " منصورو " معروف بود . خلاصه من خیلی دلم می خواست برام فال بگیره . یک روز با دختر عموی بزرگم که من جای دخترشم رفتیم جوپار . خدا میدونه چقدر خوشحال بودم . وقتی رسیدیم از هرکس آدرسشو می پرسیدیم .همه با نیشخند می گفتن بیخود زحمت نکشن و بهتره برگردین . چون منصورو فال نمی گیره و سکوت اختیار کرده و اصلأ حرف نمی زنه . ما باور نکردیم و گفتیم اینهمه راه اومدیم ، حالا ببینیم چی پیش میاد ، شایدم حرف زد. اما زهی خیال باطل ! مردم درست می گفتن . وقتی رسیدیم خونه اش زنش با خوشرویی درمونو باز کرد و گفت اما بگم که شوهرم دیگه فال نمیگه ، حالا می خواین امتحان کنین . داخل که شدیم دیدیم منصورو دو زانو نشسته ، انگار داره روبروشو نگاه می کنه . زنش هم اومد توی اتاق و شروع کرد به تکان دادن گهواره ی بچه و ساکت کردنش . باور کنید نیم ساعت نشستیم ، هر چی بهش اصرار کردیم ، انگار نه انگار ! عین مجسمه نشسته بود و فقط نفس می کشید . معلوم نیست چه بلایی سرش آورده بودن که دیگه جرأت نداشت پیش بینی کنه ! بالاخره خیط و پیط پا شدیم و رفتیم و به زنش گفتیم ما دوباره برمی گردیم تو قانعش کن ، شاید نظرش عوض شد . اما برگشتن همان و سکوت تحویل گرفتن هم همان. البته برگشتنی خودشو به خواب زده بود و وسط اتاق مثل مُرده درازکش شده بود و روی سرش ملافه کشیده بود !

ما دیگه به قول خودمون ( کرمونیا ) " دیگه دندون منصورو رو کندیم " ، یعنی بی خیال قضیه شدیم و برگشتیم !


*

سالها گذشت .
نوروز پارسال ،تو خیابون اصلی لواسون ، دیدیم زنی شبیه " طوطی " داره می پلکه ، از این چادر هندی ها هم پوشیده بود و انداخته بود روی شونه اش . من گفتم چقدر این شکل طوطیه ، نکنه فالگیره ! که هنوز حرف از دهنم در نیومده بود ، دخترم تو هوا قاپیدش و اصرار پشت اصرار که بریم پیشش ! ما دو دل بودیم و داشتیم فکر می کردیم که خود طرف اومد و مثل صاعقه خودشو رسوند به ما و شروع کرد : " هـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــا ! همشهری بیا فالت بگیرم ! چادرتم که مثل  چادرمویه ! " گفتم تو کجایی هستی ؟ گفت : من اسمم سکینه سیاهه ! اما مردم ننه سکینه صدام می کنن .بمی هستم و فعلأ زابل زندگی می کنم . تو هم که از چادر و حرف زدنت معلومه کرمونی هستی و بدون اینکه اجازه بده ما چیزی بگیم کله شو کرد تو ماشین و دست منو گرفت و شروع کرد فال گفتن .بهش گفتم فقط بداشو نگو ،و شروع کرد، الحق که راست می گفت .گذشته و حال رو که دقیق و مو به مو درست گفت . آینده رو هم که تا اینجا درست گفته ! دخترم هی از پشت سر به من میزد که بگو فال منم بگیره . باز هم بدون اتلاف وقت دست دخترمو از پنجره ی ماشین کشید بیرون و هر چی میدونست گفت . اینقدر حرفاش درست بود که دخترم گفت فال باباشم بگه و الحق که چیزی جا نینداخت ! وقتی ازش پرسیدم خونه اش کجاست ، گفت همین دور و بره و همیشه هوا که گرم میشه میاد اینجا . آقای همسر گفت حتمأ طرف اینجا ویلا داره ، ییلاق و قشلاق می کنه !
از اون روز به بعد ،این دختر من ما رو کچل کرده که بریم پیش سکینه سیاه ، اما باور می کنید ، سکینه سیاه آب شده و رفته تو زمین یا دود شده رفته آسمون !
ما اکثراً آخر هفته رو میریم لواسون ، اما امسال حتی تعطیلات نوروز هم نیومده بود . به همسر گرامی گفتم من نگرانشم  ، نکنه ماشینهای عبوری زدن بهش .اون گفت نه بابا ! خیالت راحت ! اون الان کانادا داره کیف می کنه ! این سکینه سیاهی که من دیدم دیگه ییلاق و قشلاقشو منتقل کرده اسپانیا و کانادا ، به سبک هزاره ی سوم !!!

حالا اگه خیلی براش دلواپسی می تونی ،یه سر به فیس بوک بزنی پیدا میشه صد در صد !!!

پایان


نظرات 17 + ارسال نظر
sahra سه‌شنبه 16 فروردین‌ماه سال 1390 ساعت 15:34

نویسنده: sahra
چهارشنبه 14 مهر1389 ساعت: 14:58
khoda ro shokrrrrrrrrrrr :)..........maman goliiiiiiiiiiii mer300000000az tabriketonnn........doseton daram ye alame......miam zodi jvabe khososiiiiiiiii tono midam...........doseton darammm khailiiiiiiiiiiiiiiiiiiiiiii

! me too

ایلیا سه‌شنبه 16 فروردین‌ماه سال 1390 ساعت 15:34

نویسنده: ایلیا
پنجشنبه 15 مهر1389 ساعت: 17:20
وای اینجا خیلی جالبه
اینا چی هستن؟میشه دقیق توضیح بدین چه خبره؟
با تبادل لینک موافقید؟
زود بجواب منتظرم
وای چه خبره اینجا کلی ذوقیدم
به ماسربزنید
یا علی

ممنون
چی ها چی هستن ؟
حتمأ سر می زنم .

مامان تینا و سینا سه‌شنبه 16 فروردین‌ماه سال 1390 ساعت 15:32

نویسنده: مامان تینا و سینا
شنبه 17 مهر1389 ساعت: 9:33
من هم با نظر همسر گرامی موافقم

فکرشو بکن ! سکینه سیاه ، تو فیس بوک !!!

بلوط سه‌شنبه 16 فروردین‌ماه سال 1390 ساعت 15:31

نویسنده: بلوط
شنبه 17 مهر1389 ساعت: 11:1
وای خدا! آدم یاد قصه های تخیلی می اوفته! یارو انگار عین جادوگر سفیدبرفی بوده!
یاد یه چیز دیگه هم افتادم! قهوه تلخ! البته اون فالگیرش خوشگل بود بیچاره راستی قهوه تلخ میبینین؟ خیلی بامزه ست

واقعأ ! بلوط جونم
آره عزیزم می بینم .امروزم منتظر مجموعه ی چهاریم.

مژده سه‌شنبه 16 فروردین‌ماه سال 1390 ساعت 15:31

نویسنده: مژده
شنبه 17 مهر1389 ساعت: 14:30
ای خدا نکشتت... عجب داستانی داشت واسه ی خودش این فال و فالگیری... منم با همسرت موافقم... شاد شاد شاد باشی

قربونت برم عزیزم .... خوشحالم خوشت اومده .
مثل اینکه من و تو همیشه همزمان آنلاینیم !

ترنم سه‌شنبه 16 فروردین‌ماه سال 1390 ساعت 15:30

نویسنده: ترنم
شنبه 17 مهر1389 ساعت: 19:46
سلام خاتون جان
نه من مشهدی نیستم .... من سمنانی ام و سمنان زندگی میکنم
چند روز پیش واسه زیارت رفته بودیم مشهد
ممنون از لطفت

پست های جدیدت رو هم خوندم عزیزم
خیلی جالب بود
خدانگهدار

زیارت قبول ترنم عزیز

بازم ممنون

sahra سه‌شنبه 16 فروردین‌ماه سال 1390 ساعت 15:29

نویسنده: sahra
یکشنبه 18 مهر1389 ساعت: 9:43
rastyy maman golii khialii matalabeton dar morede in falgira ke goftin bahal bod.....yade fali ke baram gerftid oftadm...........maman goli dige baram fal nemiirn????mishe ye fale ghahave baram begirin ????......doseton daram ............me300000 ke engahd be fekre manid ..........kash mishod bazam biam khonaton

:)

:-*

hsh سه‌شنبه 16 فروردین‌ماه سال 1390 ساعت 15:29

نویسنده: hsh
یکشنبه 18 مهر1389 ساعت: 17:41
سلام...
عجب...

پس هنوز هم پیش فالگیر میرید... چشمم روشن...
باید یه صحبتی با مامانی بکنم تا دوباره ارشاد بشین...

منتظر باشید...

نه نه ! التماس می کنم ! من گناهی ندارم !!! خودش اومد پیشمون !

نرگس سه‌شنبه 16 فروردین‌ماه سال 1390 ساعت 15:28

نویسنده: نرگس
دوشنبه 19 مهر1389 ساعت: 10:30
سلام.خیییییییییلی با مزه بود ! من فقط یکبار یه فالگیر رو امتحان کردم . کلا" فقط اولی رو درست گفت .دیگه 10 تای بعد رو چرند و پرند گفت.

من ماموریت بودم اصفهان. جمعه برگشتم.

مثل طوطی !
رسیدن به خیر عزیزم ،

نیلوفر سه‌شنبه 16 فروردین‌ماه سال 1390 ساعت 15:28

نویسنده: نیلوفر
سه شنبه 20 مهر1389 ساعت: 14:35
مممممم تاریخ معاصر فال گیری! حتم دارم چند سال بگذره این نوشته ها جز اسناد دست اول تاریخی به حساب میاد و بهش ریفرنس داده میشه. خیلی خوب توصیف کردین
نمی دونم من هیچ وقت به سرم نزده برم سراغ فال. همون حافظ برای هفت پشت مون بسه !!
و در مورد فال گیره هم من با همسرتون موافقم رفته اون ور آب!

برقرار باشید

ممنون، لطف داری عزیزم
بعید نیست اونور باشه !!

مهتاب سه‌شنبه 16 فروردین‌ماه سال 1390 ساعت 15:27

نویسنده: مهتاب
چهارشنبه 21 مهر1389 ساعت: 0:40
با سلام . منم عاشق فال هستم . به خصوص فال قهوه ، البته شاید چون شکلها رو میبینم کسی نمیتونه سرم کلاه بذاره . ولی خوب سرگرمی جالب و از نظر من شیرینیه .
پاینده باشید.

خدا رو شکر یکی مثل خودم پیدا شد. واقعا که خیلی سرگرم کننده ست.

ممنون . همینطور شما .

شاذه سه‌شنبه 16 فروردین‌ماه سال 1390 ساعت 15:26

نویسنده: شاذه
چهارشنبه 21 مهر1389 ساعت: 9:35
وای این پستای جدید فالگیری رو نخونده بودم!!! خیییییییلی جالب بودن. منم از فال گرفتن خوشم میاد. یه دوست اینترنتی داشتم که بسیار جالب فال می گرفت. عکس فال قهوه براش ایمیل می کردم و اون می گرفت. برای خودم کلمه کلمه اش راست میشد
این نظراتتون رو میشه معمولی کنین؟ هر دفعه بیچاره میشم تا نظر قبلی رو پیدا کنم و جوابمو بخونم.

خیلی ممنون که اینقدر قشنگ خاطراتتون رو می نویسین. کلی لذت می برم و غرق در نوشته هاتون میشم

وای ! ببخشید .... شرمنده ! نظرات رو به این دلیل یک جا گذاشتم که کسانی که آرشیو رو می خونن و نظراتی دارن در مورد نحوه ی نگارش و کلأ پیشنهاد یا انتقادی دارن ، راحت تر باشن . منم چون راحت طلبم اینجوری برام راحت تره !!! D:

از لطفتون هم خیلی خیلی سپاسگزارم ولی قلم من به پای قلم شما نمی رسه . شما خیلی جذاب تر و تاثیر گذارتر می نویسید.

مسافر تنها سه‌شنبه 16 فروردین‌ماه سال 1390 ساعت 15:23

نویسنده: مسافر تنها
شنبه 24 مهر1389 ساعت: 12:28
سلام عزیزم
خوبی
من چهارشنبه ها اکثرا میرم تا جمعه شب کرجم خونه مادر شوهری
دیر میام جواب میدم
در مورد اون ... که از خان والا سوال پرسیده بود من که خبری ندارم
بگم بیاد اینجا ؟
من نمیشناسمش شاید شما شناختینش؟!!!!!!

یک هانیه سر در گم

ســــــــــــــــــــلام
به به چه عروس خوبی ! آفرین به تو ، آفرین به مادر شوهری ! ;)
در اون مورد هم ، دیگه حس و حال کاراگاه بازی نیس ، ولش کن به حال خودش !

[ بدون نام ] سه‌شنبه 16 فروردین‌ماه سال 1390 ساعت 15:21

نویسنده: مسافر تنها
شنبه 24 مهر1389 ساعت: 12:33

: )))

مرمریتا سه‌شنبه 16 فروردین‌ماه سال 1390 ساعت 15:20

نویسنده: مرمریتا
شنبه 24 مهر1389 ساعت: 13:5
سلام خانمی

خوبین؟همه خوبن؟

این یکیم خییییییییلی بامزه بود

من خوبم .... نگران نباشید

همه چی آرومه

الحمدالله خوبیم .
لطف داری خانوم
خدا رو شکر که خوبی . فقط لطف کن وقتی بدی هی نیا بگو ، بعدشم تا 6 ماه پیدات نشه ! اینجوری همه رو نگران می کنی !

می تی سه‌شنبه 16 فروردین‌ماه سال 1390 ساعت 15:18

نویسنده: می تی
یکشنبه 25 مهر1389 ساعت: 19:53
سلامممم...
خوبین؟:)
با اینکه اصلا به فال اعتقاد ندارم اما تفریحی خیلی دوست دارم یکی برام فال بگیره..
بخصوص کسی باشه که هیچی ازم نمیدونه..
آقاتونم راس میگن..همه شون همینجورن!
من عشق این لهجتونم.. :)))

سلااااااااااااااااااام می تی عزیزم
دلم برات خییییییییییییلی تنگ شده بود . اتفاقأ اینروزا مرتب دنبالت می گشتم ، فتو بلاگتو دیدم اما آدرسشو گم کردم . خیلی خوشحال شدم .
من که به فال عقیده دارم . مخصوصأ فال قهوه . البته اگه درست بگن.
می تی جون تهرون که اومدم لهجه ام بطرز فجیعی کرمونی تر تر تر شده !!!

جینی سه‌شنبه 16 فروردین‌ماه سال 1390 ساعت 15:17

نویسنده: جینی
دوشنبه 26 مهر1389 ساعت: 10:47
این قسمت آخر کلی باعث خنده شد!!(فیس بوک)
من یه بار از همین کولیهای فالگیر دیدم.تا خواستم بگم بریم پیشش اینقدر نه به هوا بلند شد که دیگه خیالشم از ذهنم انداختم بیرون!!

آره اونا رو ول کن ..... همون ننه عمه هه بهتره !!! ;)

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد