ماجرای پُست قبلی به روایت " شاذه " عزیز


دخترخانم قصه ی ما با دوستاش تو دانشگاه شرط بسته بود که میتونه ظرف سه سوت (یا حداکثر سه سوت و نصفی!) مخ خوش تیپ ترین پسر همکلاسی رو بزنه. رفیقاش گفتن عمراً بتونی! اما از آنجاییکه مرغ از قدیم یکپا داشته است دخترخانم گفت می تونم. اگر نتونستم حاضرم با اسی مشنگ (پسر صاحب وانت) شام بخورم.
دخترخانم تمامی ترفندهای جذاب زنانه رو به کار برد، اما پسر خوش تیپ دانشگاه از آنجایی که خوش تیپ بود، چشم و گوشش از این اداها پر بود و خر نشد.
دوستان باوفاش هم ظرف سه سوت اسی مشنگ را راضی کردند که با وانت درب و داغونش دوستشون رو به شام مهمون کنه. خب طبیعتاً همونطور که شما ملاحظه فرمودین به دختر خانم چندان خوش نگذشت!


ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ


عاااااااااااااااااااااااااااااالی بود شاذه جون ،احسنت به این ذوق و قریحه !