بالاخره عطای فیض بوک رو به لقایش بخشیدم و خارج شدم !
ناگفته نماند که این پیشنهاد مدتهاست از طرف دخترم مطرح شده بود،ولی من اصرار داشتم بخاطر رفع تنهایی و دلتنگی هر دومون ،و برای اینکه گهگاهی خبری از دوستان کرمونی مون دریافت کنیم اون فضا رو ترک نکنیم .اما الان احساس می کنم یه بار سنگین رو زمین گذاشتم . بیخودی خودمو درگیر اون فضای نامطلوب کرده بودم . من فکر می کنم در محیط هایی مثل facebook و +google آدم فقط و فقط دور باطل میزنه . یک سرگرمیه مثل " هزارتو " ! آخرشم گیج می زنی و یه جا زمین می خوری ...
البته این قضیه برای ما که محدودیت ها و چارچوب هایی رو برای زندگیمون قائل هستیم صدق می کنه .
به هرحال ،امیدوارم بتونم بر نفسم مسلط بمونم .
همین وبلاگ برام کافیه ،در این دنیای مجازی ،هنوز هم صندوق پست ها و دفترچه های خاطرات الکترونیکی از اعتبار بیشتری برخوردارند.
na vaghean heyf shod ke raftin
khoobe ke weblog hast/ mamnoon ke sar mizani
ey baba khob nemibas berin foghesh kam miyumadin
bedune shoma unja safa nadare khalejun
قربونت برم حامد جان
باید می رفتم. دلمم براتون خیلی تنگ شده .اما اینطوری بهتره
آخیییییییییی
خدا رحمتشون کنه...خدا رو شکر که خاطرات خوبی ازشون تو ذهنتون مونده...خدا کنه ما هم همین جوری باشیم...
متشکرم مامان کلوچه جون
خیلی ممنون ... منم دلم می خواد همین جور آدمی باشم
سلام. تسلیت میگم خاتون جونی. خدا بیامرزتشون.
خیلی زیبا اون خونه رو توصیف کردین . چقدر دلم خونه های قدیمی رو خواست. یاد خونه بابابزرگ و عمه ام افتادم. بیچاره نسلهای جدید که دیگه ازاین خونه ها هیچ خاطره ای ندارند.
ممنونم نرگس جان
هم اون خونه های قدیمی رو دیگه نمیشه پیدا کرد هم آدمای قدیم رو ، با اون همه درایت و مهر و عاطفه
خوش حالم که خوشتون اومد
دست شما درد نکنه که خوب پرورونده بودیش
آخی خیلی خیلی تسلیت میگم
بالاخره سفارش مینی داستان شما پخته شد. امیدوارم که طعمش رو دوست داشته باشین
ممنون عزیزم. منشکر از لطفت
به به ! دست شما درد نکنه، حتمأ همینطوره
آه خدای من!! تسلیت میگم خاتون عزیز خداوند روح ایشان را قرین رحمت بگرداند.
چقدر اون خونه باغ و ایام کودکی رو زیبا و هنرمندانه توصیف کردین! دست مریزاد!
منشکرم شاذه خانم جون .انشاالله که برای جمیع رفتگان اینطور باشد
این نظر لطف شماست . به پای شما که نمی رسم .
تبریک میگم چه خوب
به نظر منم این چیزا فقط باعث وقت تلف کردنه. وقتی هم که ادم پاش میشینه دیگه نمی تونه بلند شه
منشکرم شرلی عزیز
دقیقااااااااااااااااااااا !
همینطوره که میگی
قربون مامان گل و مهربون خودم برمممم مننننننننننننننننننننن
من قربون دختر مهربون و بامعرفتم برم که اینقدر به فکر مامانشه
بزنید دست قشنگ رو به افتخار خاتون.هوراااااااااااااااااا
ما به شما افتخار می کنیم خاتون.....
راستی چرا اینجا آیکون دست و اینا نداره؟!!!!!!!
ممنوووووووووووووون مامان کلوچه جون
کلی شرمنده کردین ، هیچ فکر نمی کردم فیض بوک اینقدر دشمن داشته باشه
نمیدونم والا ! باید به بلاگ سکای سفارش بدیم
سلام. لطف دارین خاتون جونم.
واقعیته
سلام
من کلا از شبکه های اجتماعی خوشم نمیاد. حسم به وبلاگ یه چیز دیگه س دیگه اینکه هر قدرم یه شبکه ی اجتماعی خوب باشه، جای دنیای واقعی رو نمی گیره و استفاده زیاد ازش به یک نوع ضرورت و اعتیاد تبدیل میشه و این به مرور زمان بدتر روحیه آدمو خراب می کنه.
تکبیر (نطقم تموم شد!)
خاتون جون خیییییییییلی خوشحالم که قراره مثه قدیم به بلاگستان برگردین اصلا بدون شما صفایی نداشت منم اگه خدا قسمت کنه همین روزا میام!!!
سلام
آفرین ! نیلوفری دیگه !
قربانت ،منم خوشحالم که وقت بیشتری برای وبلاگ دوستان میذارم
باور می کنی دوباره می خوام بشینم یک دل سیر وبلاگتو بخونم
تبریک میگم!
امیدوارم بعد از این بیشتر شما رو توی وبلاگتون ببینیم خاتون عزیز
ممنوووووووون
شاذّه جونم تله پاتی برقرار شد و منو فرستاد اینجا ! به دلم افتاد برام کامنت گذاشتین .منم از صب چند دفعه به ماه نو سرزدم اما خبری نبود
خدا کنه بیشتر بتونم بیام ، البته یه دونه رومیزی پته ی سرمه ای بسیار پرکارهم رو دستمه .اما سعی می کنم وقتمو تقسیم کنم