با بازگشت فخرالملوک از کرمان و آوردن یک خروار خاطره از آنجا ، انشاالله بزودی این وبلاگ به روز میشه . با ثبت خاطراتی که با دیدن فامیل و شنیدن ماجراهای قدیم ،دوباره زنده شدن .
خاطرات مربوط به شهداد و سیرچ ، از کودکی برادرها ، ماجرای زمین بیب ما طلعت ( بی بی ماه طلعت ) یعنی مادر عمه بی بی، که شمس الملوک برای احیا اون قصد سفر به شهداد داره ، البته اوایل پاییز وگرنه ممکنه تو گرمای خرماپزون شهداد در این فصل دچار مشکلات غیر قابل برگشت بشه !! و یا از ماجرای دکان آقدایی آمهدی و آ مندلی ( آقا محمدعلی ) با عطر و بوی نون کشمشی های معروفشون تو کوچه ی مسجد حاج آقا علی ،و از ملاقات با بدری خانم رستاخیز ، از جریان خرید " دبلنا " ، کتابفروشی " کیمیا " و از ماجرای انفجار آزمایشگاه شیمی داداش علی و و و ......
چیزی که یادآوریش رنج آوره ، مشاهده ی کهن سالی بزرگترهامون در کرمان بود و بیماری های مربوط به این سن و سال . تنها شدن ها و از دست دادن همخونه هاشون .....
*
حتی خونه ی خاله جان هم دیگه یک خونه ی معمولیه ، با در بسته . دیگه اونایی که از اونجا رد میشن درِ اون خونه رو نمی زنن و خالجان ، طبق توصیه ی پزشک معالج ، هر روز توی اتاق رو به آفتابشون ، روی صندلی نشستن و حیاط رو تماشا می کنن . به امید اینکه کسی زنگ در اون خونه رو بزنه یا صدای زنگ تلفن بلند بشه .....
درخت انار رو که بریده بودن دوباره درختچه ای شده ، اما ایندفعه پشت درِ بسته ! درخت وسط آشپزخونه اینقدر عادی شده که به چشم نمیاد . از رفت و آمدها هم خبری نیست . حتی دیگه احمدشاه هم ، درِ اون خونه رو نمی زنه و قربون صدقه هاش دردسری ایجاد نمی کنه ...... چقدر زود به بهانه ی گرفتاریها ، از یادها فراموش شده و چه بی رحمانه در فراموشخانه های اذهان زنده به گور میشیم .
یادمون باشه یه روزم خودمون پیر میشیم ،و همه ی اونایی که امروز دورمون حلقه زدن و ما رو نگین تنهائی هاشون کردن ،به بهانه ی گرفتاری تنهامون میذارن ! تنهای تنها !
این بیماری " گرفتاری " عجیب مُسریه ، عجیب !